-
روزی فرا خواهد رسید!
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 22:11
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید...
-
باغ بی برگی
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 21:52
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش. باغ بی برگی ، روز و شب تنهاست ، با سکوت پاک غمناکش . ساز او باران ، سرودش باد . جامه اش شولای عریانی است0 ور جز اینش جامه یی باید ، بافته بس شعله ی زرتار پودش باد . گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد . باغبان و رهگذاری نیست . باغ...
-
رویا
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 16:24
باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روی ویرانه های امیدم دست افسونگری " شمعی افروخت مرده ای چشم پر از آتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله کردم که ای وای " این اوست در دلم از نگاهش " هراسی خنده ای بر لبانش گذر کرد کای هوسران " مرا می...
-
زندگی
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 10:25
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خاکی من از تو، ای شعر گرم، در سوزند آسمانهای صاف را مانند که لبالب ز بادهء روزند با هزاران جوانه می خواند بوتهء نسترن سرود ترا هر نسیمی که می وزد در باغ می رساند به او درود ترا من ترا در تو جستجو کردم نه...
-
مترسک یه تکونی خورد
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 15:47
انگار زندست . اما این کلاغ بود که داشت به پاش می زد و با نوکش خاکای زیر پای مترسک رو بهم می ریخت. مرد مزرعه دار داشت نگاه میکرد. جلوتر اومد و دستش به سنگ نرسیده کلاغ پرواز کرد و رفت . مرد مزرعه دار گرفت مترسک کج شده رو راست کرد. خم شدن بیشتر شبیه یک سقوط بود به سوی نابودی ، تا مبارزه ای هر چند نافرجام. اما تلاش در خور...
-
خنده
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 13:36
نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است چرا هرگاه میخندم دلم ناگاه میگیرد؟ چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد همیشه ابر می آید.همیشه ماه میگیرد؟ محمدرضا طاهری
-
شب یلدا
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 18:52
-
حال ما
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 11:42
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA فریادی و دیگر هیچ چرا که امید آن چنان توانا نیست که پا بر سر یأس بتواند نهاد. بر بستر سبزه ها خفته ایم با یقین سنگ بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم و با امیدی بی شکست از بستر سبزه ها با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم اما یأس آن چنان تواناست که بستر ها و سنگ ها ،زمزمه ئی...
-
گاهی ...!؟
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 19:17
گاهی ...!؟ آدم !هرکاری میکنه نمیتونه احساساتش رو روی کاغذ بیان کنه! گاهی دلم میخواد .../ ببینم ؟ میشه روی کاغذ فریاد زد ؟ کاش میشد فریاد رو نوشت / تا خالی شه هرچی که داره اذیتت میکنه ! چقدر بی روحه احساساتم؛ چقدر امروز حالم گرفته ست ! چرا؟ شاید از نادیده گرفته شدن بدم میاد! اما... چرا ؟ من که نادیده گرفته نشدم !...
-
دلنوشته های یک مترسک
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 18:41
قلم را حرمتیست که دیگر دل شکسته ی ما را بدان پایبندی نیست . باد می وزد و شاخه ها را تکان می دهد ، موج می آید ، و کودکان قعله های خود را خراب می کنند و از نو می سازند ، کودکان فرار نمی کنند و تنها می خندند، پرنده ای خسته از پرواز در زیر شرشر باران سکوت می کند ، پرنده ای دیگر در اشتیاق پرواز درون قفس زیر باران غلغه ای...
-
سکوت
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 17:36
گاهی سکوت میکنیم چون کسی نیست که بشنود گاهی سکوت میکنیم چون حرفی برای گفتن نداریم گاهی سکوت میکنیم چون حرف دیگران شنیدنی تر است گاهی سکوت میکنیم به یاد کسانی که نیستند تا بشنوند شما برای چه سکوت میکنید؟
-
یک ساله
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 09:08
آخ جون یکساله شدیم
-
از شوق به هوا
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 13:34
به ساعت نگاه می کنم حدود سه نصفه شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان وسایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم...
-
لحظه های بودنت و نبودنت
جمعه 2 مهرماه سال 1389 13:37
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون سخت تلخ زنده بگوری چه بی تاب تو را طلب می کنم بر پشت سمندی گوئی نوزین که قرارش نیست و فاصله تجربه ئی بیهوده است بوی پیرهنت این جا و اکنون کوه ها در فاصله سردند دست در کوچه و بستر حضور مانوس دست تو را می جوید و به راه اندیشیدن یاس را رج می زند بی نجوای انگشتانت فقط ... و جهان از هر...
-
دوچرخه
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 19:31
-
نشیمن گاه
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 19:14
از درون کافه کوچکی در شهر بزرگی بیرون می آیم . موج جریان مردم مرا با آنها از پیچاپیچ خیابان ها به میدان شهر می رساند . در میدان اصلی شهر مراسم به دار آویختن کودکی لحظه ای مرا به خود وا فراموش می دارد . از اینکه دیر رسیدم و اظهارات چارچی را نشنیده ام کمی عصبانی می شوم . و چه بسا اگر هم زود می رسیدم همهمه ی جمعیت به حدی...
-
آن که میگوید دوستت دارد
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 17:30
متن شعر در ادامه مطلب Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA آن که می گوید دوستت دارم خنیاگر غم گینی ست که آوازش را از دست داده ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود آنکه می گوید دوستت دارم دل اندوه گین شبی ست که مهتابش را می جوید ای کاش عشق...
-
مرگ ستاره
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 12:16
وقتی تو شب تاریکی روی شن کنار ساحل رو به آسمون پر ستاره خوابیده باشی وشاهد مرگ و سقوط ستاره ای که برای خودت انتخاب کردی باشی . چه احساسی بهت دست میده؟
-
مرگ را به چله نشسته ایم
جمعه 11 تیرماه سال 1389 20:29
روال زندگی . دنیای درون ما . هر چیز اگر هم احماقانه باشد می دانیم برای خود احمق نیستیم . به خود دورغ نمی توانیم بگوئیم . (گاهی زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است . و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است. ) اما گاهی خود در انتظار مرگ زانو بغل می کنیم . عادی شدن هم خود مرگیست
-
نقش
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 10:14
در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ، یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر. شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید. از میان برده است طوفان نقش هایی را که بجا ماند از کف پایش. گر نشان از...
-
با مرغ پنهان
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 14:50
حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی ! چه ترا دردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟ در کجا هستی نهان ای مرغ ! زیر تور سبزه های تر یا درون شاخه های شوق ؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟ هر کجا هستی ، بگو...
-
از کسی نمی پرسند
جمعه 21 خردادماه سال 1389 15:14
از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید از تنهای مگریز به تنهای مگریز گهگاه آن را بجوی و تحمل کن و به آرامش خاطر مجالی ده یکدیگر را می آزاریم بی آنکه بخواهیم شاید بهتر آن باشد که دست به دست یکدیگر دهیم بی سخنی دستی که گشاده است می برد می آورد رهنمونت می شود به خانه ای که نور دلچسبش گرمی بخش است
-
ما واقعا احمق هستیم
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 15:04
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 قصه عجیبی است : بسیاری از ما آدما کسی رو دوست داریم که از ما فرار می کنه و از کسی که به ما عشق می ورزه دوری میکنیم ... قصه عجیبی است : بسیاری از ما آدما برای کسی که نمی بینیم گریه...
-
نگاه زنانه فروغ
جمعه 14 خردادماه سال 1389 17:40
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی فروغ یک زن است که می خواهد بماند ، زن بماند و عاشق ... هدیه ای از فرغ فرخ زاد در این عصر گرامی داشت روز زن برای زن های که احساس می کنند تنهایند و تنها . روز زن مبارک (در اهورامزدا از زنان به نیکی...
-
زن از دیدگاه دکتر علی شریعتی
جمعه 14 خردادماه سال 1389 12:20
زن عشق می کارد و کینه درو می کند او می زاید وتو برایش نام انتخاب می کنی او درد می کشد و تو نگرانی از اینکه بچه دختر باشد او بیخوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی می بینی او مادر می شود و همه جا میپرسند:نام پدر؟ با یک روز تاخیر تقدیم به مادرانی که با این همه سختی که می کشند هنوز تنها کسی هستند که واقعا دوستمان دارند...
-
برگ بی درخت
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 18:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 گر درختی از خران بی برگ شد یا کرخت از صورت سرمای سخت هست امیدی که ابر فروردین برگ ها رویاندش از فر بخت بر درخت زنده بی برگی چه غم؟ وای بر احوال برگ بی درخت! پی نوشت: مهم نیست که ابر فروردین بر ما بباره یا نه مهم اینه که ما برگیم یا درخت؟ امروز فکر...
-
مرموز درخت
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 19:02
ترجیح میدهم که درختی باشم در زیر تازیانه ی کولاک و آذرخش با پویه ی شکفتن و گفتن تا رام صخره ای در ناز و در نوازش باران خاموش از برای شنفتن پی نوشت : ولی خسته ام.... امروز نمی دونم چرا ولی احساس سنگینی عجیبی روی دلم می کنم .نمی دونم دلم از چی گرفته .خیلی بده آدم این احساس رو داشته باشه.
-
آرزوی صعود با بهترین ها
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 18:13
صعود واژه غریبیست... چه هنگامی که میشنوی چه میگویی یا بدان می اندیشی ...چه در حال بالا رفتن باشی چه تماشای کسی در حال بالا رفتن ... چه کولاک به صورتت بخورد وصدای رد پاهایت در برف گم شود و چه پشت میزی نشسته باشی و با تماشای عکسی یا فیلمی از یک صعود جدا باشی از اتاقی که درآنی ...چه تپه کوچکی باشد در حوالی ات چه صخره ای...
-
۱۰
شنبه 1 خردادماه سال 1389 18:00
می خوام براتون 10 تا نکته بزارم که چند جایی به چشمم خورده برای من جالب بود فکر کردم برای شما هم جالب باشه: 1.عشق مثل یک کتابه،شما نمی تونید کتابی رو که بیش از حد به صورتتون نزدیکه ،یا بیش از اندازه از چشمانتون دوره بخونید. 2.ذهنی سخت و افکاری استوار داشته باش،اما دلی نازک و سرشار از محبت. 3.ما چون خوشحالیم لبخند نمی...
-
عمو یادگار خوابی یا بیدار
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 00:45
دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ی ایام، دل آدمیان است