به ساعت نگاه می کنم حدود سه نصفه شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان وسایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است آری!از شوق به هوا میپرم و خوب می دانم سالهاست که مرده ام زنده یاد حسین پناهی |
سلام
وای اعجوبه ست این حسین پناهی
اون داستان اعدامی کودکه خیلی قشنگه از خودت بود؟
اگه خواستی تبادل لینک کنیم یا در کل آپ کردی خبرم کن خوشحال می شم
خدا حسین پناهی رو بیامرزه
چه روزهایی که با شعر هاش زندگی کردم ...
من رفتم.
خوب
مرگ درحال وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد
گاه درسایه نشسته است به ما می نگرد
وبلاگ شما ومطالب آت قابل تحسین است