مانگ

به معنی ماه

مانگ

به معنی ماه

تولد مانگ

به وقت دستپاچگی؛  بهنگام ناهنگامی زمان ، خفت امروز شوق فردا ، با دست خالی  ریشه اى   یافته ام در عمق دلهره ، مانگ .



بامداد:شک 

نیم روز:شک 

و عصر زعفرانی: شک 

شامگاه:

    دلِ ماهْ شکسته ام؛ 

                                             سر بر شانه ى خواب مى گذارم.


صبح 

قدم ها را بر دوش مى کشم

و در از پاشنه ى دنیا مى کنم. 


هنگامى

تاریکى، پیچک وار ، به چپرها پیچید، به حناها ، افراها . 

و هنوز ، ما در کشت ، در کف داس. 

ما ماندیم ، تا رشته شب از گرد چپرها وا شد ، فردا شد. 

روز آمد و رفت . 

تاریکى ، پیچک وار ، به چپرها پیچید ، به حناها ، افراها. 

و هنوز ، یک خوشه کشت ، در خور چیدن نه ، یاد رسیدن نه. 

و هزاران روز ، و هزاران بار 

تاریکى ، پیچک وار ، به چپرها پیچید ، به حناها ، افراها. 

پایان شبى ، ما در خواب ، یک خوشه رسید ، مرغى چید. 

آواز پرش بیدارى ما: ساقهء لرزان پیام. 

قنارى گفت:_ کُره ى ما / کُره ى قفس ها با میله هاى زرین و چینه دانِ چینى .

ماهىِ سُرخِ سفره ى هفت سین اش به محیطى تعبیر کرد / که هر بهار  / متبلور مى شود. 

کرکس گفت:_سیاره ى من  / سیاره ى بى هم تایى که در آن  / مرگ  / مائده مى آفریند.

کوسه گفت:_زمین / سفره ى برکت خیزِ اقیانوس ها. 

انسان سخنى نگفت  / تنها او بود که جامه به تن داشت  / و آستین اش از اشک تَر بود. 

دیگر رویایى ندارم 

دیگر سیگار نمیکشم 

دیگر حتى داستانى هم ندارم 

لحظه هایتان آرام

بنویسید به دیوار سکوت ، عشق سرمایـــه هر انسان است
بنشانید به لب حرف قشنگ ، حرف بد وسویه شیطان است
و بدانید که فردا دیر است ، و اگر غصه بیاید امروز

تا همیشه دلتان درگیر است
پس بسازید رهی را که کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد

لحظه هایتان آرام

لحظه دیدار

لحظه دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام،مستم.
باز میلرزد، دلم، دستم.
بازگویی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ!
های،نپریشی صفای زلفکم را،دست!
آبرویم رانریزی دل!
ای نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است.


                           (مهدی اخوان ثالث)

و یک نفس عمیق

و به خانه باز میگردیم! 

یک لبخند! 

شادی زندگی را باز میابیم! 

و یک سلام!  

 من اومدم...

            به چشمانم نگاه کن 

            تصویرش را قاب کن  

آن را جایی بیاویز که آفتاب و مهتاب به آن نتابد 

      که در امان بماند از باد و بارش 

      مبادا به زلزله ای قابش بشکند 

      مبادا به رعدی رنگش بپرد 

      وسواسم را سرزنش نکن... 

      مگر نمی بینی عکست را در چشمانم...؟

ماه میخواهم

دگرگونست هوا اینجا  

یه گرگی میش میجوید 

یه خاکی آب میخواهد 

یه ماه ی دیده میجوید 

یه خانه سقف میخواهد 

 

دگرگونست هوا اینجا 

 

گهی باران گهی خورشید 

من اینجا ماه میخواهم  

من اینجا اشک میریزم 

 

دگرگونست هوا اینجا!

سرپناه تو

زیباست در این هنگام ؛غروبش 

سرد٬امّا گرمِ زندگی؛شاد 

پر امید و با هدف آید به باران...  

شب شده آرام  

هیاهوی صدای باد و بارش؛رنج  

می آید دوباره ناامید زندگی؛امّا... 

خانه را آرام گرفته سخت٬سقفِ رنجورش 

تو آرامی٬بخواب...!