می توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم...
گل با بوی خود چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم، تو را در حرکات دستهایم،
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند...
نزار_قبانی
بنویسید به دیوار سکوت ، عشق سرمایـــه هر انسان است
بنشانید به لب حرف قشنگ ، حرف بد وسویه شیطان است
و بدانید که فردا دیر است ، و اگر غصه بیاید امروز
تا همیشه دلتان درگیر است
پس بسازید رهی را که کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد
لحظه هایتان آرام
لحظه دیدار نزدیک است.
(مهدی اخوان ثالث)
و به خانه باز میگردیم!
یک لبخند!
شادی زندگی را باز میابیم!
و یک سلام!
من اومدم...
به چشمانم نگاه کن
تصویرش را قاب کن
آن را جایی بیاویز که آفتاب و مهتاب به آن نتابد
که در امان بماند از باد و بارش
مبادا به زلزله ای قابش بشکند
مبادا به رعدی رنگش بپرد
وسواسم را سرزنش نکن...
مگر نمی بینی عکست را در چشمانم...؟
دگرگونست هوا اینجا
یه گرگی میش میجوید
یه خاکی آب میخواهد
یه ماه ی دیده میجوید
یه خانه سقف میخواهد
دگرگونست هوا اینجا
گهی باران گهی خورشید
من اینجا ماه میخواهم
من اینجا اشک میریزم
دگرگونست هوا اینجا!
زیباست در این هنگام ؛غروبش
سرد٬امّا گرمِ زندگی؛شاد
پر امید و با هدف آید به باران...
شب شده آرام
هیاهوی صدای باد و بارش؛رنج
می آید دوباره ناامید زندگی؛امّا...
خانه را آرام گرفته سخت٬سقفِ رنجورش
تو آرامی٬بخواب...!
چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوگ میگریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک بیا باهم بگرییم ای چو من تاریک
اخوان ثالث
با تمام دل تنگی هایی که گاه و بی گاه بر سرش ریختیم ٬
با تمام تصمیم هایی که برایش گرفتیم ٬
گاهی درصدد نابودی این خانه برآمدیم و گاهی درصدد بنای بهتر آن ٬
مثل بزرگانی اعقایدمان را بدون توجه به روال زندگیش به او تحمیل کردیم٬
و حالا مثل کودکی فقط اعقاید و احساسات ما را بازتاب می کند(کودکان دروغ نمی گویند و از غرور پنهانکاری نمی کنند)اعقاید و احساساتی گاه نومیدانه و گاه اوج گیرانه ٬
سیر تکامل را تا انسان شدن ٬ تا به انسان رساندن...
در ادامه راه...
تولدت مبارک ماه من!