مانگ

به معنی ماه

مانگ

به معنی ماه

زندگی

 

   آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

 

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم

آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن

می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!
 

 

 

                                                                                                  فروغ فرخزاد

مترسک یه تکونی خورد

انگار زندست .
اما این کلاغ بود که داشت به پاش می زد و با نوکش خاکای زیر پای مترسک رو بهم می ریخت. مرد مزرعه دار داشت نگاه میکرد. جلوتر اومد و دستش به سنگ نرسیده کلاغ پرواز کرد و رفت . 

مرد مزرعه دار گرفت مترسک کج شده رو راست کرد.
خم شدن بیشتر شبیه یک سقوط بود به سوی نابودی ، تا مبارزه ای هر چند نافرجام. اما تلاش در خور توان. مرد خاکای اطرافُ حسابی با پاش سفت کرد. دستی به شانه مترسک زد و همین که مطمئن شد محکم شده و تکون نمی خوره لبخندی از روی خرسندی زد.
لبخندی نشان از قدرت بازو . و شاید رضایتمندی از اینکه اختیار زمینی رو داره که میتونه هر چیز رو هر کجا که بخواد بذاره.
هر چیز در تصاحب او. چه گیاهان . چه ماشین تراکتوری که ته انبار رام ترین موجود این مزرعه ست.
حالا که اینطوری تو زمین به بند کشیده شدم ، آیا می تونم کاری کنم .
تمام مزرعه رو سکوت گرفته . فقط این باد حرفی برای گفتن داره.
دختر مزرعه دار دوید طرفم . برام یه شال گردنی آورده بود که وقتی باد تکونش می داد حرکتی از من هم باشه . بلکه اینطوری کلاغا بیشتر ازم بترسند . 
 همین کلاه هم اون سرم گذاشته بود.

خنده

نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است

چرا هرگاه میخندم دلم ناگاه میگیرد؟


چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد

همیشه ابر می آید.همیشه ماه میگیرد؟




                                                                                             محمدرضا طاهری