مانگ

به معنی ماه

مانگ

به معنی ماه

آرزوی صعود با بهترین ها

صعود واژه غریبیست... چه هنگامی که میشنوی چه میگویی یا بدان می اندیشی ...چه در حال بالا رفتن باشی چه تماشای کسی در حال بالا رفتن ... چه کولاک به صورتت بخورد وصدای رد پاهایت در برف گم شود و چه پشت میزی نشسته باشی و با تماشای عکسی یا فیلمی از یک صعود جدا باشی از اتاقی که درآنی ...چه تپه کوچکی باشد در حوالی ات چه صخره ای عظیم در قاره ای دیگر... زیباست و گم و جادویی ... اما این تو تنها نیستی که گام برمیداری رو به قله ای ... صعود یک واکنش فیزیکی مسخره که با در هم آمیختگی مغز و اعصاب و عضلات شکل میگیرد نیست ... جاذبه ایست مرموز که میکشاندت به بالا ...به بلند... اصلا با هیچ منطقی سازگار نیست ... تجربه ایست که پایانی ندارد و سحرت میکند به افسونی دلفریب ... و این روحت است که از قدمهایت جلو میزند با هر نفس ...جلو میزند و باز میاستد و نگاهت میکند تا برسی ... گاهی حتی در میانه راه بریده ای و خسته ...اما روحت که قبلا از تو جلوزده بود بر بلندای قله نشسته صدایت میزند ! در اوج خستگی سرت را بالا میگیری و به قله نگاهی دوباره میکنی ...آنجاست ...بر بلند ترین سنگ بلند ترین قله ... همه چیز آنجاست و هیچ چیز نیست ...  

۱۰

می خوام براتون 10 تا نکته بزارم که چند جایی به چشمم خورده برای من جالب بود فکر کردم برای شما هم جالب باشه:

1.عشق مثل یک کتابه،شما نمی تونید کتابی رو که بیش از حد به صورتتون نزدیکه ،یا بیش از اندازه از چشمانتون دوره بخونید.

2.ذهنی سخت و افکاری  استوار داشته باش،اما دلی نازک و سرشار از محبت.

3.ما چون خوشحالیم لبخند نمی زنیم ،ما خوشحالیم چون لبخند می زنیم .

4.شما باید به افراد اعتماد کنید ،حتی اگر میزان خطر آن ها بالا باشد .

5.اگر دنبال شکار دو خرگوش صحرایی باشی،حتی یکی از آن ها را هم نمی تونی به دام بندازی .

6. در هیچ جای دنیا لغتی مهم تر از (متشکرم) نیست !

7.هیچ چیز به قدرتمندی حقیقت نیست .

8.مردم از روی گفتار شما،در موردتان قضاوت می کنند !

9.به دیگران بخشش کن و آن ها را ببخش ،اما خودت را هرگز نبخش !

10. و بالاخره: دلبستگی دیگران به تو ،هیچ وقت نفعی برای تو نخواهد داشت .

دوچرخه

اینک که ما با هم هم رکاب شده ایم  / حال که همدیگر را یافته ایم
اینک که حرف هایمان را برای هم باز گو کرده ایم
اینک چرا برای هم / در پی هم / و برای سلامت هم دیگر رکاب نمی زنیم  

 این جامعه ی خشک به جز آسفالت های کج و کوله که به ما چیزی نداده است
بگذار صدای نفس هایت را بشنوم / از پی من بیا / و بگذار در پی تو نفس های عمیقم را بکشم
از این شهر که بگذریم به صحرائی می رسیم 
پل آهنی را که رد کنیم دیگر راه تنها به اندازه یک نفر پهنا دارد
بگذار صدای نفس های همراه با نفرین هایت را بشنوم : اینجا کجاست که ما را آورده ای
پارس سگی قدرت به ما می دهد/ و تو دیگر خود را نفرین می کنی
پا در خنکای چشمه ای و تو فراموش کرده ای سگ را / آوای سگ را / ترس از سگ را
چنان که همپای گرگ ها می خوانی و به انتظار غروب خورشید از من می پرسی از کجا باید برویم .

ما با استعدادیم ولی نمی دانیم

(روزی سرخپوستی تنها در جنگل گردش می کرد . او یک تخم عقاب را روی زمین دید به خیال این که یک تخم مرغ معمولی است ، آن را در لانه یک مرغ گذاشت.جوجه عقاب نیز همانند دیگر جوجه های مرغ از تخم بیرون آمد و مانند آنها شروع به راه رفتن و دانه چیدن کرد. 

یک روز زیبای بهاری،عقاب کوچولو که اندکی بزرگتر شده بود،متوجه پرنده ی زیبا و باشکوهی شد که در پهنه آسمان پرواز می کرد . پرسید:این چه پرنده ای است؟مرغ با مهربانی پاسخ داد:این یک عقاب است،زیباترین و قوی ترین پرنده دنیا ! عقاب کوچک با خود اندیشید که چقدر خوب بود اگر او هم عقاب بود و این گونه توانمند و باشکوه پرواز می کرد . اما چون باور داشت که یک جوجه مرغ معمولی است ، خیلی زود همه چیز را فراموش کرد و به دانه چیدن مشغول شد و تمام عمرش را همچون یک مرغ خانگی سپری کرد.) 

 

فولکلوریک سرخپوستان آمریکا  

 

لطفا نظر بدید