ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی تو شب تاریکی روی شن کنار ساحل رو به آسمون پر ستاره خوابیده باشی وشاهد مرگ و سقوط ستاره ای که برای خودت انتخاب کردی باشی .
چه احساسی بهت دست میده؟
روال زندگی . دنیای درون ما .
هر چیز اگر هم احماقانه باشد می دانیم برای خود احمق نیستیم .
به خود دورغ نمی توانیم بگوئیم .
(گاهی زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است . و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است. )
اما گاهی خود در انتظار مرگ زانو بغل می کنیم . عادی شدن هم خود مرگیست
در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ،
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر.
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی
صخره ها خشکید.
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که بجا ماند از کف پایش.
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش.
آن شب
هیچکس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود.
کوه: سنگین ، سرگران ،خونسرد.
باد می آمد ، ولی خاموش.
ابر پر می زد، ولی آرام.
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز ،
در شبی تاریک.
پی نوشت:
شاید من برم نقشم از خاطرتون پاک بشه ولی نوشته هام می مونه
حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می
گشایی !
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را
از کف من می ربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی
کنار چشمه ادارک بال و پر ؟
هر کجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی
نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
مار برق از
لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش
است، آرام است.
از چه دیگر می کنی پروا؟