مانگ

به معنی ماه

مانگ

به معنی ماه

مرگ ستاره

وقتی تو شب تاریکی روی شن کنار ساحل رو به آسمون پر ستاره خوابیده باشی وشاهد مرگ و سقوط  ستاره ای که برای خودت انتخاب کردی باشی .

چه احساسی بهت دست میده؟

مرگ را به چله نشسته ایم

روال زندگی . دنیای درون ما .
هر چیز اگر هم احماقانه باشد می دانیم برای خود احمق نیستیم .
به خود دورغ نمی توانیم بگوئیم .
(گاهی زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است . و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است. )
اما گاهی خود در انتظار مرگ زانو بغل می کنیم . عادی شدن هم خود مرگیست  

نقش

در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت


و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ،
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر.
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی
صخره ها خشکید.
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که بجا ماند از کف پایش‌.
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش‌.

آن شب
هیچکس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود.
کوه‌: سنگین ، سرگران ،خونسرد.
باد می آمد ، ولی خاموش‌.
ابر پر می زد، ولی آرام‌.
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز ،


رعد غرید ،
کوه را لرزاند.
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای
کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند.

امشب
باد و باران هر دو می کوبند :
باد خواهد برکند از جای سنگی را
و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید.
هر دو می کوشند.
می خروشند.
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده برجا استوار ، انگار با زنجیر پولادین‌.
سال ها آن را نفرسوده است‌.
کوشش هر چیز بیهوده است‌.
کوه اگر بر خویشتن پیچد،


سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
و نمی فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت

در شبی تاریک‌.



پی نوشت:

شاید من برم نقشم از خاطرتون پاک بشه ولی نوشته هام می مونه

با مرغ پنهان

حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی !
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

در کجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟
هر کجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه دیگر می کنی پروا؟