مانگ

به معنی ماه

مانگ

به معنی ماه

سبز

"سبز"


با تو دیشب تا کجا رفتم

تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم

من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش

همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم

غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من

ای زبرجد گون نگین ،‌ خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم


                                       مهدی اخوان ثالث





با تو دیشب تا کجا رفتم 

 ای پری که باد می بردت

از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر

تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم

پا به پای تو که می بردی مرا با خویش


به نظر من این ابیات زیبا ترین بیت هایی هست که توی شعر اومده خیلی مفهومش زیباست

سال نو مبارک

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

بادت اندر شهریای برقرار و بردوام

سال خرم . فال نیکو . مال واخر . حال خوش

اصل ثابت . نسل باقی . تخت عالی . بخت رام

                                                       (حافظ)

عید در مازندران

 نوروز خوانی

نوروز خوانان معمولا" پانزده روز قبل از فرا رسیدن عید نوروز به داخل روستاها می‌آیند و با خواندن اشعار در مدح امامان ترانه‌های محلی، طلیعه سال نو را به آنان مژده می‌دهند. نوروز خوانان چند نفر هستند که یک نفر اشعار را می‌خواند، یک نفر ساز می‌زند، نفر دیگر که به آن کوله کش (بارکش) می‌گویند به در خانه‌های مردم می‌رود و می‌خواند:

باد بِهارون بِیَمو / نِئروز سِلطون بِیَمو
مژده هادین دوستان رِ / گل بیَمو گلستون رِ
بهار آمد بهار آمد خِش آمد / علی با ذولفقار آمد، خوش آمد

نِئروزتان نِئروز دیگر / شِه ما رِ سال نِئ بووئه مِوارِک

صاحب خانه نیز با دادن پول، شیرینی، گردو، تخم مرغ و نخود، و کشمش از آنان پذیرایی می‌کند . 

 

 چهارشنبه سوری

 از مراسم به جامانده در سرزمین های آریایی (ایران و مازندران)، چهارشنبه سوری است که در پایان چهارشنبه هر سال برگزار می‌شود. صبح روز چهارشنبه آش هفت ترشی، درست می‌کنند. آشی که هفت نوع ترشی مانند آب نارنج، آب لیمو، آب انار، سرکه، گوجه سبز، و آب ازگیل در آن می‌ریزند و بعد از آماده شدن بین همسایه‌ها پخش می‌کنند غروب روز می‌خوانند با آرزوی شادی و خوشی برای خود و خانواده خود از روی آتش می‌پرند. آنها می‌خوانند : چهارشنبه سوری کمی پارسال دسوری کمی، امسال دسوری کمی 

 

 

عید نوروز 

 هنگام تحویل سال افراد خانواده دور سفره هفت سین که با ظرافت و سلیقه خانم خانه چیده شده می‌نشینند و در حالیکه پدر خانواده دعای تحویل می‌خواند منتظر سال نو می‌شوند. در گذشته که امکانات ارتباطی مانند رادیو و تلویزیون نبود با تیراندازی یا گفتن اذان سال جدید را به همه اعلام می‌داشتند. بعد از این که سال نو شد کسی که به عنوان مادرمه انتخاب شده با مجمعی که در ان قرآن، آیینه، اب، سبزه و شاخه‌های سبز جوان قرار دارد وارد خانه می‌شود چهارگوشه اتاق‌ها را آب می‌پاشد قرآن را کنار سفره هفت سین می‌گذارد و شاخه‌های سبز (درخت آلوچه) را به این نیت که سال سرسبز و خوش و خرمی برای خانواده باشد، جلوی در اتاق آویزان یا روی طاقچه اتاق می‌گذارد. دراین روز مادر خانه، غذای عید، سبزی پلو با مرغ یا گوشت درست می‌کند. علاوه بر آن غذایی به عنوان خیرات برای اموات می‌پزند و بین مردم پخش می‌کنند. در غروب شب اول سال به این اعتقاد که چراغ خانه آنها همیشه روشن و نورانی باشد، به سر در خانه‌ها شمع یا شعله آتش آویزان می‌کنند. 

 

 

جشن نوروز ماه 

 مردم مازندران در اواسط مرداد ماه خورشیدی (مِرما گاهشمار مازندرانی) جشنی به نام نوروز ماه دارند وقتی که اولین محصول برنج زودرس رسید بعد از جمع آوری و درو با همان برنج غذا درست می‌کنند و درخارج از روستا جشن پایان کار می‌گیرند. این مراسم دست مانند سیزده به در است و اعتقاد دارند که این روز را حتما" باید بیرون از روستا به سر برد در واقع این جشن یک نوع سپاسگزاری به درگاه خداوند است 

هفت سین سرور

باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید
باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

فکر می کنم شعر دریچه ها بهترین دلیل برای غیبت چند روزه من باشه

آخر شاهنامه

 این شکسته چنگ بی قانون
 رام چنگ چنگی شوریه رنگ پیر
 گاه گویی خواب می بیند
 خویش را در بارگاه پر فروغ مهر
طرفه چشم نداز شاد و شاهد زرتشت
 یا پریزادی چمان سرمست
در چمنزاران پک و روشن مهتاب می بیند
روشنیهای دروغینی
 کاروان شعله های مرده در مرداب
 بر جبین قدسی محراب می بیند
 یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را
 می سراید شاد
 قصه ی غمگین غربت را
هان ، کجاست
 پایتخت این کج ایین قرن دیوانه ؟
 با شبان روشنش چون روز
 روزهای تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه
 با قلاع سهمگین سخت و ستوارش
 با لئیمانه تبسم کردن دروازه هایش ،‌سرد و بیگانه
 هان ، کجاست ؟
 پایتخت این دژایین قرن پر آشوب
 قرن شکلک چهر
بر گذشته از مدارماه
لیک بس دور از قرار مهر
قرن خون آشام
 قرن وحشتنک تر پیغام
 کاندران با فضله ی موهوم مرغ دور پروازی
 چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می آشوبند
 هر چه هستی ، هر چه پستی ، هر چه بالایی
 سخت می کوبند
 پک می روبند
 هان ، کجاست ؟
 پایتخت این بی آزرم و بی ایین قرن
 کاندران بی گونه ای مهلت
 هر شکوفه ی تازه رو بازیچه ی باد است
 همچنان که حرمت پیران میوه ی خویش بخشیده
 عرصه ی انکار و وهن و غدر و بیداد است
پایتخت اینچنین قرنی
بر کدامین بی نشان قله ست
 در کدامین سو ؟
 دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد
 بر چکاد پاسگاه خویش ،‌دل بیدار و سر هشیار
 هیچشان جادویی اختر
 هیچشان افسون شهر نقره ی مهتاب نفریبد
بر به کشنیهای خشم بادبان از خون
ماه ، برای فتح سوی پایتخت قرن می اییم
تا که هیچستان نه توی فراخ این غبار آلود بی غم را
 با چکاچک مهیب تیغهامان ، تیز
غرش زهره دران کوسهامان ، سهم
پرش خارا شکاف تیرهامان ،‌تند
نیک بگشاییم
 شیشه های عمر دیوان را
 ز طلسم قلعه ی پنهان ، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
 خلد برباییم
بر زمین کوبیم
ور زمین گهواره ی فرسوده ی آفاق
دست نرم سبزه هایش را به پیش آرد
 تا که سنگ از ما نهان دارد
 چهره اش را ژرف بخشاییم
 ما
 فاتحان قلعه های فخ تاریخیم
 شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
 ما
 یادگار عصمت غمگین اعصاریم
 ما
 راویان صه های شاد و شیرینیم
قصه های آسمان پک
نور جاری ، آب
 سرد تاری ،‌خک
 قصه های خوشترین پیغام
 از زلال جویبار روشن ایام
 قصه های بیشه ی انبوه ، پشتش کوه ، پایش نهر
قصه های دست گرم دوست در شبهای سرد شهر
 ما
 کاروان ساغر و چنگیم
لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان ،‌ زندگیمان شعر و افسانه
 ساقیان مست مستانه
هان ، کجاست
پایتخت قرن ؟
 ما برای فتح می اییم
 تا که هیچستانش بگشاییم
 این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش
 نغمه پرداز حریم خلوت پندار
 جاودان پوشیده از اسرار
 چه حکایتها که دارد روز و شب با خویش
ای پریشانگوی مسکین ! پرده دیگر کن
پوردستان جان ز چاه نابرادر نخواهد برد
 مرد ، مرد ، او مرد
 داستان پور فرخزاد را سر کن
آن که گویی ناله اش از قعر چاهی ژرف می اید
نالد و موید
 موید و گوید
 آه ، دیگر ما
 فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم
 بر به کشتیهای موج بادبان را از کف
 دل به یاد بره های فرهی ، در دشت ایام تهی ، بسته
تیغهامان زنگخورده و کهنه و خسته
کوسهامان جاودان خاموش
 تیرهامان بال بشکسته
ما
 فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون اید از سینه
 راویان قصه های رفته از یادیم
کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
 یا ز میری دودمانش منقرض گشته
 گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادویی
 همچو خواب همگنان غاز
 چشم می مالیم و می گوییم : آنک ، طرفه قصر زرنگار
 صبح شیرینکار
لیک بی مرگ است دقیانوس
 وای ، وای ، افسوس

درچه ها

ما چون دو دریچه، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آینه‌ی بهشت، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه‌ها بسته ست

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد

 

 

من عاشق این شعرم

بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی

بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند.

یلدا مبارک

مانگ

در قسمتی ازمطلب زرتشت اهل ری بود می خوانید

 

در پایان هنگام (دوره) «جمشیدی» که چند هزار سال به طول انجامیده چشمان نیاکان ما به آسمان بوده، چرا که تمام خوبی ها و بدی ها را از آسمان می دیدند. چون: برف، باران، تگرگ، تندر و روشنایی خورشید جان بخش و ماه شب پیما، ستارگان، سیل، یخبندان و ... مردم در آن زمان آسمان را ستایش می کردن و در طول چند هزار سالی که به آسمان نگاه می کردند، سرانجام توانستند «برج»هایی را از آسمان پیدا کنند و به آنها نامهایی را بدهند و کم کم از روی حرکت ماه، شیوه ای «زمان سنجی» درست کردند که ما امروزه تنها از روی یک واژه می توانیم آنرا بشناسیم. در زبان از بن و پسوند «انگ» (ang-) اسم آلت می سازند. برای نمونه از ریشه «کلیدن» که در زبان خراسانی به معنای کندن و کاویدن است و پسوند «انگ»؛ کلنگ را می سازند به چم آلت کاویدن و کندن خاک یا ریشه آویختن؛ آونگ را می سازند و یا ... ریشه «ما» در زبان اوستایی به چم سنجش و اندازه گیری است که امروزه در واژه های چون: آمار، شماردن، پیمانه، پیمودن، پیمایش و ... باقی مانده است و با پسوند «انگ»؛ تبدیل به «مانگ» (mang-) می شود که امروزه هم در زبان های کردی و تالشی و تاتی به «ماه»؛ «مانگ» گفته می شود و در گیلان و طبرستان و نه به خود ماه، بلکه به تابش ماه «مانگ تو» (mang- tao) گفته می شود.پس «مانگ» (ماه) یعنی «آلت اندازه گیری»! و از روی این واژه در می یابیم که نیاکان ما «اول با ماه» زمان را اندازه گیری می کرده اند و سال هم نداشته اند و تنها همین ماها بوده است! در طول زمان که به برجهای آسمانی نگاه می کردند سرانجام آدمیان آگاه شدند که هم زمان با برآمدن خورشید یکی از این برج ها - که همان برج «بره» باشد - طول شب و روز با هم برابر می شود و می تواند آغاز درستی برای زمان سنجی ژرف نگر باشد. این زمان سنجی، خوشبختانه نخستین زمان سنجی خورشیدی در جهان بوده که هنوز هم همه جهانیان از همین کار و اندیشه نیاکان ما بهره می گیرند. البته خیام و گروهش در آغاز سده پنجم (ه. ش.) محاسبه های دیگری انجام دادند و گاهنامه خیامی را ساختند، «گرگوار» مسیحی هم از روی گاهنامه خیام، گاهنامه خودش را ساخت که در هر 3333 سال یک روز اختلاف دارد در حالی که گاهنامه خیامی – بر اساس محاسبات شادروان احمد بیرشک – هر یک میلیون و دویست و اندی هزار سال، یک روز نادرستی دارد! و باید این را در اندیشه داشته باشیم که این همه ژرف نگری نیازمند چه مقدار دانش و هوش است.