مانگ

به معنی ماه

مانگ

به معنی ماه

آغاز زمستان

نه زسمتونا اون زمستونای قبله . نه سرما اون سرمای سوزان.
اما دستا همچنان تو جیب و اکراه ها از قبل بیشتر...
سلامم را تو پاسخ گوی...

لحظه دیدار

لحظه دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام،مستم.
باز میلرزد، دلم، دستم.
بازگویی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ!
های،نپریشی صفای زلفکم را،دست!
آبرویم رانریزی دل!
ای نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است.


                           (مهدی اخوان ثالث)

و یک نفس عمیق

و به خانه باز میگردیم! 

یک لبخند! 

شادی زندگی را باز میابیم! 

و یک سلام!  

 من اومدم...

            به چشمانم نگاه کن 

            تصویرش را قاب کن  

آن را جایی بیاویز که آفتاب و مهتاب به آن نتابد 

      که در امان بماند از باد و بارش 

      مبادا به زلزله ای قابش بشکند 

      مبادا به رعدی رنگش بپرد 

      وسواسم را سرزنش نکن... 

      مگر نمی بینی عکست را در چشمانم...؟

ماه میخواهم

دگرگونست هوا اینجا  

یه گرگی میش میجوید 

یه خاکی آب میخواهد 

یه ماه ی دیده میجوید 

یه خانه سقف میخواهد 

 

دگرگونست هوا اینجا 

 

گهی باران گهی خورشید 

من اینجا ماه میخواهم  

من اینجا اشک میریزم 

 

دگرگونست هوا اینجا!

سرپناه تو

زیباست در این هنگام ؛غروبش 

سرد٬امّا گرمِ زندگی؛شاد 

پر امید و با هدف آید به باران...  

شب شده آرام  

هیاهوی صدای باد و بارش؛رنج  

می آید دوباره ناامید زندگی؛امّا... 

خانه را آرام گرفته سخت٬سقفِ رنجورش 

تو آرامی٬بخواب...!

بیا با هم بگرییم

چنین غمگین و هایاهای 

کدامین سوگ میگریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟ 

اگر دوریم اگر نزدیک بیا باهم بگرییم ای چو من تاریک 

 

 

                                                         اخوان ثالث

لبخند

لبخند٬انتظار شیرینیست  

لبخند کشیده ام... 

به آینه بنگر٬ 

زیبا نیست؟

و مانگ دوساله شد

با تمام دل تنگی هایی که گاه و بی گاه بر سرش ریختیم ٬

با تمام تصمیم هایی که برایش گرفتیم ٬

گاهی درصدد نابودی این خانه برآمدیم و گاهی درصدد بنای بهتر آن ٬

 

مثل بزرگانی اعقایدمان را بدون توجه به روال زندگیش به او تحمیل کردیم٬ 

و حالا مثل کودکی فقط اعقاید و احساسات ما را بازتاب می کند(کودکان دروغ نمی گویند و از غرور پنهانکاری نمی کنند)اعقاید و احساساتی گاه نومیدانه و گاه اوج گیرانه ٬

سیر تکامل را تا انسان شدن ٬ تا به انسان رساندن... 

 در ادامه راه... 

تولدت مبارک ماه من!

دو ساله

سال دوم هر چند کم کارتر اما نذاشتیم رشته های پوسیده شده ارتباطی ما (که به وسیله ی احساسات مغشوش طبیعی روزگار به وجود آمده بود ) از هم بگسلد. و گاهی نخ نماهای پاره شده را بهم گره زدیم تا کمی اطمینان خاطر برای گفتن بعضی درد دلها باقی بماند. سال دوم شاید بیشتر انرژی خود را صرف رسیدگی به همین رشته های ارتباطی پوسیده کردیم ولی نیز بستری را فراهم کردیم تا در آینده،بهتر به اندیشه های خود پر و بال دهیم.
 وگاه شرح حالی عرضه کردیم که نمکی بود بر زخم هایمان.
و خود واضح است آن شور و هیجان گذشته را که با گفتن آخ جون یکساله شدیم ، درپایان امسال با گفتن ای وای دو ساله شدیم، بجای رها کردنش  در خمره ریخته ایم. و خود را اینقد در سایه سار صبر رها کرده ایم که لحظه های آفتابی شوق را از دست داده ایم .
و ، ای وای چه زود ما هها و روز ها را از دست می دهیم.
بی آنکه بدانیم چه بر سر شاعرانمان آمده است ، از روی دلتنگی گاه شعرهایشان را نوشتیم ، افسوس که نه تنها دلتنگی هایمان را نگشود که دیگر خود به تنگ آمدیم از این همه دردهای مشترک ولیکن کو طبیبی... 

 و مانگ را آسوده ترین جا تا آرام بگوئیم  دلم گرفته...و حال از این همه تنگناها چشم به حبیب خود داریم تا هزاران درد برچینیم.